زان تازه خط سبز که بر لب فزودهای
هوش و خرد به تازگی از ما ربودهای
خضر است آن نه خط که ز لعل حیاتبخش
دیگر به آب زندگیش ره نمودهای
خط و لبت که خضر و مسیحند همنفس
خود هردو را به لطف تکلم ستودهای
گفتند ناسزای تو میگفت دی بتی
امروز خوشدلم به گمان کآن تو بودهای
هرگه به لطف جانب ما کردهای نظر
بر روی ما دریچهٔ رحمت گشودهای
شبها چه غم ز محنت بیخوابی منت
زین سان که خوش به مسند راحت غُنودهای
گفتی بگوی قصه جامی چه حاجت است
روزی اگر فسانه مجنون شنودهای