جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۰

یافتن پیش تو راهی نتوان

سویت از دور نگاهی نتوان

آه کز آتش تو سوخت دلم

وز دل سوخته آهی نتوان

غم دل را مکن از چهره قیاس

کوه را وزن به کاهی نتوان

با تو از سرو چمن چون گویم

نسبت گل به گیاهی نتوان

دیدن روی تو گه گه چه خوش است

ناخوش آن ست که گاهی نتوان

ناله ام جز به سر کوی تو نیست

داد جز بر در شاهی نتوان

دوش جامی به خیال رخ تو

گفت شعری که به ماهی نتوان