جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲

ای خاک پای توسنت افزوده آب روی من

در عشقت از روز ازل با محنت و غم خوی من

هر روز بر شکل دگر خود را به راهت افکنم

باشد ندانی کان منم بینی به رحمت سوی من

در جست و جوی وصل تو آمد به سر عمرم ولی

نبود به جز بی حاصلی محصول جست و جوی من

تا کی پی آغوش تو هر سو برم دست هوس

مشکل که آرد چون تویی سر در خم بازوی من

زین گونه کز سر تا قدم بگرفت دردت مو به مو

شاید که خیزد دمبدم صد ناله از هر موی من

دانم که گردد عاقبت آلوده خراب اجل

این سر که دارد روز و شب بالین سر زانوی من

خوش آنکه شب با پاسبان گفتی که جامی را بران

تا چند باشد تنگ ازو جا بر سگان کوی من