جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶

تبارک الله ازین شکل و شیوه موزون

تو را رسد که بنازی به حسن روزافزون

چو زندگانی عاشق به وصل معشوق است

یکی ست فرقت لیلی و مردن مجنون

گمان صبر و سکون داشتم به خود لیکن

چو از تو دور فتادم چه جای صبر و سکون

ز جان سوختگان غمت برآمد دود

تو را چو گرد شکر خاست خط غالیه گون

همی فتاد ز بار غم تو خانه دل

اگر نه تیر تو بودی درین خرابه ستون

ز نقد عشق چو باشد خزانه دل را

چه سود حشمت جمشید و گنج افریدون

به تیغ مهر چو آن ماه کشت جامی را

چه جرم بر روش چرخ و گردش گردون