جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

دمی نگذرد کز غمت خون نگریم

ز وصلت جدا مانده ام چون نگریم

چو افزون شود دمبدم بی تو دردم

نه مردم اگر هم دم افزون نگریم

۳

نبینم به طرف چمن سرو نازی

که از شوق آن قد موزون نگریم

نیارم گهی سوی لب جام باده

که بر یاد آن لعل میگون نگریم

ز لیلی مرا هیچ گه یاد ناید

که بر محنت و درد مجنون نگریم

۶

نه خون جگر ماند نی آب دیده

نه از بیغمی دان که اکنون نگریم

نبینم گهی گریه زار جامی

که از دیده و دل بر او خون نگریم