جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

ما به یادت نشسته خاموشیم

کرده از خویشتن فراموشیم

بر سر بستر غمت شبها

محنت و درد را هم آغوشیم

در قدح دیده ایم عکس لبت

باده ناخورده رفته از هوشیم

گر به مضراب غصه نخراشی

رگ رگ ما چو چنگ نخروشیم

تا تو در گوش کرده ای حلقه

ما غلامان حلقه در گوشیم

دوش بودیم با تو دوش به دوش

زنده امشب ز لذت دوشیم

درد دردت صلا زدم دل را

گفت جامی بنوش تا نوشیم