ای بی تو چو غنچه خون درونم
بنگر به سرشک لاله گونم
زارم مکش این چنین خدا را
هر چند که یافتی زبونم
زنجیرکشان خیال زلفت
انداخت به ورطه جنونم
آنی ست تو را به خوبرویی
آن گشت به عشق رهنمونم
هر لحظه چه پرسیم که چونی
هم خود بنگر ببین که چونم
یا لب بگشا بپرس حالم
یا تیغ بکش بریز خونم
هر شب من و آه و ناله جامی
این ست نوای ارغنونم