این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم
رخت هستی را ز موج غم به ساحل چون کشم
صوت جان افزای مطرب گر نباشد گو مباش
زانکه من با ناله های دلخراش خود خوشم
تا نداند کس ز خیل مهوشان یار مرا
دل به یک جا و نظر بر طلعت هر مهوشم
شهسوارا بی کسان را کس نجوید خونبها
زار کش چون مور زیر نعل سم ابرشم
تو کمر ترکش همی بندی و من در غم که چون
بر دل افگار آید ناوکی زان ترکشم
وقف کردم پنج حس بر شش جهت باشد گهی
دولت وصلت شود حاصل ازین پنج و ششم
تا قیامت همچو جامی مست و بیهوش اوفتم
گر ز جام نیم خوردت جرعه ای دیگر کشم