مرا شد جامه جان از غمت چاک
بیا ای آرزوی جان غمناک
نرفت از لوح دل نامت اگر چند
ز لوح آب و گل شد نقش من پاک
به یک رفتار بردی صد دل از راه
تعالی الله عجب چستی و چالاک
نهانی هر شبی آیم به کویت
گریبانی دریده دامنی چاک
گهی از درد ریزم خاک بر سر
گهی از شوق مالم روی بر خاک
ز حسرت با در و دیوار گویم
الا یا ربع سلمی این سلماک
ز جامی گر کشی سر چیست تدبیر
تو شاخ نازکی او خار و خاشاک