جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

جان می دهم به باد و غمت می برم به خاک

طوبی لمن یموت و فی قلبه هواک

پاکی تو و ز پرده عزت تو را ندید

جز دیده های پاک خوشا دیده های پاک

۳

هر شب به جست و جوی خیالت روان کنم

آب دو دیده تا سمک و ناله تا سماک

زاهد کجا و سوز دل من که او ز زرق

پشمینه چاک کرد و من از شوق سینه چاک

زد شیخ نارسیده به عشق تو طعنه ام

دیوانه را ز سرزنش کودکان چه باک

۶

خاطر مدار رنجه به فکر عیادتم

بادا سعادت تو اگر من شوم هلاک

جامی که داد جان به غمت بهر اهل درد

بگذاشت یادگار غزل های دردناک