جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

حدیثی مشکل و سری ست مغلق

که در کون و مکان کس نیست جز حق

حقیقت واحد است و وحدت او

بود مرد محقق را محقق

ولیکن ز اختلاف اعتبارات

گهی باشد مقید گاه مطلق

مجرد یابیش ز اطلاق و تقیید

اگر جلباب هستی را کنی شق

چو بندی از تصاریف شیون چشم

تو را مصدر نماید عین مشتق

کند هر دم بیان این نکته را عشق

ولی عقلش نمی دارد مصدق

نبخشد جان جامی را خلاصی

ز قید عقل جز جام مروق