شه چو عجز آن حکیمان را بدید
پابرهنه جانب مسجد دوید
رفت در مسجد سوی محراب شد
سجدهگاه از اشکِ شه پُر آب شد
چون به خویش آمد ز غَرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
کای کمینه بخشِشَت مُلک جهان
من چه گویم چون تو میدانی نهان
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه
لیک گفتی گرچه میدانم سِرَت
زود هم پیدا کُنَش بر ظاهرت
چون برآورد از میانِ جان خروش
اندر آمد بحرِ بخشایش به جوش
درمیان گریه خوابش دَر رُبود
دید در خواب او که پیری رو نمود
گفت ای شه مژده، حاجاتت رواست
گر غریبی آیدت فردا، ز ماست
چونکه آید او حکیمی حاذقست
صادقش دان کو امین و صادقست
در علاجَش سِحرِ مطلق را ببین
در مزاجش قدرتِ حق را ببین
چون رسید آن وعدهگاه و روز شد
آفتاب از شرق اخترسوز شد
بود اندر منظره شه مُنتظر
تا ببیند آنچه بنمودند سِر
دید شخصی کاملی پُر مایهای
آفتابی درمیانِ سایهای
میرسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکلِ خیال
نیستوش باشد خیال اندر روان
تو جهانی بر خیالی بین روان
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
آن خیالاتی که دام اولیاست
عکسِ مهرویانِ بُستانِ خداست
آن خیالی که شه اندر خواب دید
در رخ مهمان همی آمد پدید
شه به جای حاجبان فا پیش رفت
پیش آن مهمانِ غیبِ خویش رفت
هر دو بحری آشنا آموخته
هر دو جان بیدوختن بردوخته
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
ای مرا تو مصطفی من چو عُمَر
از برای خدمتت بندم کمر