جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

گرچه طفلی و هنوزت شکر آلوده شیر

دل صد پیر و جوان هست به عشق تو اسیر

هدف تیر خودم ساز که باری به طفیل

به من افتد نظرت چون نگری از پی تیر

رهزن اهل طریقت شدی ای تازه جوان

وای ما گرنه مددگار بود همت پیر

گر کنم بر سر کوی تو ز خارا بستر

زیر پهلوی من آن نرم تر آید ز حریر

جذبه عشق توام طور خرد بر هم زد

گر کنم بی خودیی بر من دیوانه مگیر

چند گریم ز غمت آه کزین رشحه درد

نتوان نقش جفا شستنت از لوح ضمیر

جامی آمد به سر کوی تو جان بر کف دست

گرچه این تحفه بود پیش سگان تو حقیر