آن ترک شوخ بین که چه مستانه میرود
شهری اسیر کرده سوی خانه میرود
هر جانبی که جلوهکنان روی مینهد
با او هزار عاشق دیوانه میرود
جانم ز تن رمید به سودای خال او
مرغ از قفس پرید پی دانه میرود
از صبر رفته پیش غمش میکنم گله
با آشنا حکایت بیگانه میرود
حاشا که شمع چهره فروزد میان جمع
گر داند آنچه با دل پروانه میرود
زاهد به خُلد مایل و عاشق به کوی دوست
بلبل به باغ و جغد به ویرانه می رود
جامی ملول شد ز رفیقان کوی زهد
پیمان شکست و بر سر پیمانه میرود