جرمی که رخت ما به حریم فنا کشد
بهتر ز طاعتی که به عجب و ریا کشد
هر دم ز بزم عیش نهم رو به راه زهد
بازم کمند گیسوی چنگ از قفا کشد
گو جام صاف و دامن معشوق ساده گیر
آن را که دل به صحبت اهل صفا کشد
بر سنگ امتحان نشود هم عیار زر
هر مس که سر ز تربیت کیمیا کشد
زین گونه کز قضا و قدر در کشاکشم
در حیرتم که کار من آخر کجا کشد
بر حرف هیچ کس منه انگشت اعتراض
آن نیست کلک صنع که خط خطا کشد
جامی ز خوان رزق چو یک نان کفایت است
آزاده بار منت دونان چرا کشد