به چنگ غم دلم از ناله تنگ میآید
که تار زلف تو دیرم به چنگ میآید
به بوی آشتیت جان همیدهم هرچند
کز آشتی توام بوی جنگ میآید
به بحر عشق تو شستم ز کام دست امید
چو گام سعی به کام نهنگ میآید
ترشحیست ز خون دل آب دیده ما
که با خیال لبت سرخرنگ میآید
نمیبرند ز ما بر بساط قرب تو نام
بلی تو شاهی و از مات ننگ میآید
شدم ز سنگ ملامت به زیر خاک و هنوز
به خاکم از کف احباب سنگ میآید
برآمدهست پر از خون دل چنان جامی
که غنچهوار بر او جامه تنگ میآید