جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

خوبان هزار و از همه مقصود من یکی ست

صد پاره گر کنند به تیغم سخن یکی ست

خوش مجمعی ست انجمن نیکوان ولی

ماهی کز اوست رونق آن انجمن یکی ست

خواهیم بهر هر قدمش تحفه دگر

لیکن مقصریم که جان در بدن یکی ست

گشتم چنان ضعیف که بی ناله و فغان

ظاهر نمی شود که درین پیرهن یکی ست

آنجا که لعل دلکش شیرین دهد فروغ

یاقوت و سنگ در نظر کوهکن یکی ست

ناموس و نام ما تو شکستی نه نیکوان

آری ز صد خلیل همین بت شکن یکی ست

جامی درین چمن دهن از گفت و گو ببند

کاینجا نوای بلبل و صوت زغن یکی ست