لطافتی که رخت را ز جعد خم به خم است
هزار عاشق اگر باشدت هنوز کم است
به زلف عمر و به لبها حیات اهل دلی
بیا که عمر عزیز و حیات مغتنم است
دلم نیافت نشان زان دهان به ملک وجود
نهاده روی کنون در ولایت عدم است
ز صحبتم تو ملولی عظیم و من مشتاق
مراست غم که جدایم ز تو تو را چه غم است
هزار مرهم راحت اگر بود حاصل
نصیب عاشق مسکین جراحت و الم است
لبت به لطف عبارت ز عالمی دل برد
نه در عرب چو تو شیرین زبان نه در عجم است
حریم خاک درت را مقیم شد جامی
مزن به تیر جفایش که آهوی حرم است