ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است
مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است
چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ
ای پندگو برو که نه جای نصیحت است
جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس
کز عاشقی نصیبه او داغ محنت است
پیکان آبدار که آید ز دست دوست
بر عاشقان سوخته باران رحمت است
زان دم که سرفکند بر آن آستان مرا
بر گردنم ز تیغ تو صد بار منت است
هر سفله پی به گنج قناعت کجا برد
این نقد در خزینه ارباب همت است
ز ابنای دهر وقت کسی خوش نمی شود
خوش وقت آن که معتکف کنج عزلت است
جامی به جست و جو نتوان وصل دوست یافت
موقوف وقت باش که این کار دولت است