جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

بوی جان یافتم ز پیرهنت

گویی از جان سرشته شد بدنت

آه اگر نازنین تنت بینم

من که مردم ز بوی پیرهنت

برگ گل گرچه نازک است و لطیف

در لطافت نمی رسد به تنت

میوه های بهشت اگرچه خوش است

از همه به گرفته ام ذقنت

ای خوش آن دم که گوش می کردم

نکته ای از لب شکرشکنت

هرگز از گوش من نخواهد رفت

ذوق آواز و لذت سخنت

داد جامی به تلخکامی جان

هیچ کامی ندیده از دهنت