جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

چون نصیب ما نشد وصل حبیب

ما و درد بی نصیبی یا نصیب

درد دوری زان در از من پرس و بس

محنت غربت نداند جز غریب

گرچه از نزدیک خوب است آن دو رخ

دور بهتر باشد از چشم رقیب

کی توان سودای عاشق را علاج

ترک این ماخولیا کن ای طبیب

شحنه را گر درد دین بودی زدی

گردن واعظ به شمشیر خطیب

روی خود بنمایمت گفتی ز دور

کاش بودی این سعادت عن قریب

ناله جامی ز شوقت دور نیست

زانکه تو برگ گلی او عندلیب