صبر از دل و دل از من و من از وطن جدا
سهل است اگر نباشم ازان سیم تن جدا
سازد ز غصه همچو قبا جیب خویش چاک
گر یک زمان فتد ز تنش پیرهن جدا
در بیستون ز ناله من گر صدا فتد
ناله ز درد کوه جدا کوهکن جدا
هر صبحدم ز شوق تو پیش گل و سمن
مرغ چمن جدا کند افغان و من جدا
زارم بکش مگوی کزین آستان برو
مردن بر تو به که ز تو زیستن جدا
زان حالها که پیش من آمد جدا ز تو
اکنون فسانه ای ست به هر انجمن جدا
دانی که چیست جامی ازین آستانه دور
آشفته بلبلی ز حریم چمن جدا