مأیوس شد ز آدم و شد سوی زوجهاش
هم در دهان حیه و هم از ره دغا
گفتا حلال گشت درختی که بُد حرام
از حسن طاعتی که نمودید با خدا
خواهی که بر تو کشف شود سرّ این سخن
رو نزد آن درخت بخور زان بیازما
خیل فرشته هست نگهبان این درخت
از بهر منع در کف ایشان حرابها
آن را که آن درخت حلال است ره دهد
آن را که شد حرام زنندش به حربها
گر تو بدان درخت روی تا بری بری
منعت اگر کنند بدان کان نشد روا
گر تو از آن درخت خوری بیشتر ز شوی
گردی بر او مسلط در امر و نهیها!
حوا بدان درخت توجه نمود و رفت
تا موضعی که بود در آنجا فرشتهها
میخواستند منع کنندش از آن درخت
منع آمد از جناب خدا اهل منع را
زنهار منع او مکنید و رهش دهید
تا اهل عقل گردد از اهل هوا جدا
نهیش نموده داده خرد داده اختیار
آن را کنید منع که نیست از اولی النهی
عاقل اگر مطیع شود میبرد ثواب
ور عاصی است میبرد از خویشتن سزا