ای نور دیده و دل از دیدهها نهانی
با ما نه در میانی کاندر میان جانی
عشقت بسوخت خرمن آبی بر آتشم زن
کز تشنگی بمردم ای آب زندگانی
چون آب زندگانی جانبخشی از تو دارد
ز انصاف دور باشد گر گویمت که آنی
انوار هردو عالم عکسیست از جمالت
هم بافتی نشانی با آن که بینشانی
بستی حجاب اگر نه ز اشراق رویت افتد
پروانهوار آتش در شمع آسمانی