از تشنگی بمردم ای آب زندگانی
چون نیستی در آتش احوال ما چه دانی
ما را اگر نخوانی سلطان وقت خویشی
درویش را همین بس کز پیش در نرانی
این نوبهار خوبی تا جاودان نماند
دریاب عاشقان را کامروز میتوانی
با دوستان همدم با همدمان محرم
گر یک نفس برآری آن است زندگانی
منگر در آب ترسم گر روی خود ببینی
پروای ما نداری حیران خود بمانی
خوشبوتر از نسیمی در صبح نوبهاری
شیرینتر از حیاتی در موسم جوانی
ما را اگر تو باشی ملک جهان چه باشد
این است پادشاهی و اقبال و کامرانی
بر رهگذر که آبی بنگر به زیر چشمم
وه گر بود سلامی در زیر لب نهانی
یک دم وصال رویت بی زحمت رقیبان
پیش همام خوشتر از عیش جاودانی