همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

ما گر چه ز خدمتت جداییم

تا ظن نبری که بی‌وفاییم

آن‌ها که وفا به سر نبردند

زنهار گمان مبر که ماییم

ما زرق و ریا نمی‌فروشیم

حال دل خویش می‌نماییم

نزدیک توییم گر چه دوریم

بیگانه نمای آشناییم

گر ملک جهان دهند ما را

چون وصل تو نیست بی‌نواییم

این بیت زگفتۀ نظامی

گوییم و ز دیده خون گشاییم

آیا تو کجا و ما کجاییم

تو آن که ای که ما تو راییم