لبت راست آب حیاتی دگر
دهان تو دارد نباتی دگر
تو سلطان حسنی و ما بینوا
بود حسن را هم زکاتی دگر
نظر کرده چشمت یکی ره به من
نماید مگر التفاتی دگر
بر اصحاب دل از خط آوردهای
به صد جان و صد دل براتی دگر
لبت گر زند یک نفس با همام
یبخشد به جانش حیاتی دگر