دوش از لبت ربودهام ای مهربان شکر
پیداست در بیان من امروز آن شکر
چون نی به خدمت تو بسی بستهام میان
تا همچو نی گرفتهام اندر دهان شکر
در عمر خود لبم ز لبت یک شکر گرفت
آری به کیل میبفروشد از آن شکر
از تاب آفتاب رخت تا نگردد آب
شد زیر سایه خط سبزش نهان شکر
پیش از خط ولب تو نگارا ندیدهام
دیگر که از نبات کند سایهبان شکر
جانم فدای آن لب جانان که میدهد
از ذوق اندکی به مذاقم نشان شکر
یاد لبت چو میگذرد بر زبان من
حالی همیشود ز زبانم روان شکر
وصف لبت نهاد شکر در دهان من
گر بیش از این بگویم گردد زبان شکر