زاهدان با شاهدان همخانهاند
گرد هر شمعی دو صد پروانهاند
اهل دل در بت پرستی آمدند
شاهدان بت، دیدهها بتخانهاند
با پریرویان نماند عقل و هوش
جمله معذورند اگر دیوانهاند
روی خوب آیینه خود ساختند
در سر زلف بتان چون شانهاند
از لب معشوق مینوشند می
فارغ از خمخانه و پیمانهاند
عارفان ما را ملامت میکنند
آن گرانجانان ز دل بیگانهاند
مردم بینا دل جوهرشناس
چون همام اندر پی دردانهاند