بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است
این که عیسی بار خر بر دوش گیرد مشکل است
ای عزیزان رهرو راه دلارام است دل
چون سبکبار است پیش از کاروان در منزل است
مرغ عرشی آرزوی آشیان دارد ولی
چون کند پرواز تا دربند این آب و گل است
اشتیاق روی جانان است جان را در جهان
تا نپنداری که در زندان رضوان غافل است
انتظاری مینماید روزگار وصل را
اختیاری چون ندارد میل او بیحاصل است
عاشقان در انتظار دوست جانی میدهند
در سر هر یک خیال آن که با من مایل است
گرچه در دریای عرفان هست کشتیها روان
هر که زین دریا نشانی میدهد بر ساحل است
ذوق دل بخشد سخنهای همام از بهر آنک
جان او سیراب از انفاس اصحاب دل است