ما به دست یار دادیم اختیار خویش را
حاصلی زین به ندانستیم کار خویش را
بر امید آن که روزی کار ما گیرد قرار
سالها کردیم ضایع روزگار خویش را
ریختی خون دلم شکرانه بر جان من است
گر تو بر فتراک میبندی شکار خویش را
خاک پایت شد وجودم تا نیابی زحمتی
مینشانم ز آب چشم خود غبار خویش را
عکس روی چون نگار خود ببین در آینه
تا بدانی قدرت صورتنگار خویش را
هست خاک آستانت سجدهگاه اهل دل
سجدۀ شکری بکن پروردگار خویش را
نیست خالی از خیال روی تو چشم همام
باغبان بی گل نخواهد جویبار خویش را