من کیم گفتی که گویم خاک نعلین منی
ماه من تا چند نعل باژگونه میزنی
گفته بودی دامنم روزی به دست افتد ترا
وعده افتادگان در پای تا کی افکنی
دم به دم آهنگ رفتن میکنی از پیش من
عمری ای اندک وفا چون عمر از آن در رفتنی
من سزایم گفته در کشتن تو ای رقیب
راست میگویی تو دشمن خود نهای ای کشتنی
از گلستان جمالت بر نگیرم چشم تو
فیالمثل گر چشم من چون چشم نرگس بر کنی
گرمی رنگین زند در شیشه با لعل تو دم
هرچه آید زو فرو خور زان که خام است و دنی
بیتو چون بیند جهان چشم جهان بین کمال
چون به چشم خویش میبیند که چشم روشنی