گفتم: ای سیمذقن! گفت: که را میگویی؟
گفتم: ای عهدشکن! گفت: چهها میگویی
گفتم: ای آنکه نداری سر یک موی وفا
گفت: معلوم شد اکنون که مرا میگویی
گفتم: ای جان ز دل سخت تو فریاد مرا
گفت: با ما سخن سخت چرا میگویی؟
گفتم آن زلف پریشان تو با مشک خطاست
گفت: تا چند پریشان و خطا میگویی؟
گفتم: از باد نسیم تو شنیدن چه خوش است
گفت: تا کی سخن از باد هوا میگویی
گفتم: از دست دل خود به هلاکم راضی!
گفت: این خود ز زبان و دل ما میگویی
گفتمش: کی رسد از بخت پیامی به کمال؟
گفت: آن روز که از ماش سلامی گویی