کدام سر که ندارد دماغ سودایی
کدام دل که بود خالی از تمنایی
کجاست پای روانی کدام دست و دل است
نیست بسته به زنجیر زلف زیبایی
مکن ملامتم ای مدعی در این دعوی
هست در سر هر کس به قدر سودایی
چو صبح اگر نفسی میزنم ز مهر مهیست
بود هر آینه این دم زدن هم از جایی
بیا و سرو قد خویش عرضه کن بر ما
همچو سرو قدت نیست مجلسآرایی
حدیث سرو چمن با قدت نباید راست
که پیش او نتوان گفت زیر و بالایی
چنان ربوده حسن تو شد وجود کمال
که هیچگونه ندارد به خویش پروایی