کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۲

چه موجب است که هیچ التفات ما نکنی

ترحمی به غریبان بینوا نکنی

به دشمنان مخالف بسر بری باری

به دوستان وفادار جز جفا نکنی

۳

چو کام ماندهی ز آن دهان بگو با ما

که این مضایقه با دیگران چرا نکنی

نو پادشاه جهانی و ما گدا چه سبب

که التفات به حال من گدا نکنی

به وعده چند دهی انتظار وصل مرا

چو حاجت دل بیچاره ای روا نکنی

۶

ثواب کار من است آنکه بر نشانه دل

به نوک غمزه کشی ناوک و خطا نکنی

کمال دل شده بیگانه شد ز خویش و هنوز

تو همچنان به وصال خود آشنا نکنی