کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۲

چه موجب است که هیچ التفات ما نکنی

ترحمی به غریبان بینوا نکنی

به دشمنان مخالف بسر بری باری

به دوستان وفادار جز جفا نکنی

چو کام ماندهی ز آن دهان بگو با ما

که این مضایقه با دیگران چرا نکنی

نو پادشاه جهانی و ما گدا چه سبب

که التفات به حال من گدا نکنی

به وعده چند دهی انتظار وصل مرا

چو حاجت دل بیچاره ای روا نکنی

ثواب کار من است آنکه بر نشانه دل

به نوک غمزه کشی ناوک و خطا نکنی

کمال دل شده بیگانه شد ز خویش و هنوز

تو همچنان به وصال خود آشنا نکنی