کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او

که نیست جز می و شاهد حریفِ صحبتِ او

در آن زمان که تن ما غبار خواهد بود

نشسته باشم بر آستانِ خدمتِ او

چو نیست در کفِ زاهد بِضاعَتِ اِخلاص

چه فِسق و مَعصیَّتِ ما، چه زُهد و طاعَتِ او

مپوش رخ ز من ای پارسا به عیبِ گناه

گناهِ بنده چه بینی؟ نگر به رحمتِ او

هزار بار خِرَد کرد حل نکتهٔ عشق

هنوز هیچ ندانست از حقیقتِ او

به هیچ قبله نیاید فرو سرِ اوباش

زِهی مَراتِبِ رِند و عُلُوِّ همّتِ او

کمال خاکِ خرابات جوهری‌ست شریف

که هر کسی نشناسد قدر و قیمتِ او