نوش کن خواجه علیرغم صُراحیشکنان
بادهای تلخ به یاد لب شیریندهنان
بطلب یافت نشان از لب شیرین فرهاد
ره سوی لعل نبردند به جز کوهکنان
خاک بر فرق کسانی که زر و سیم به خاک
باز بردند و نخوردند به سیمینذقنان
دوش رفتم به چمن از هوس بلبل و گل
این یکی جامهدران دیدم و آن نعرهزنان
گفتم این چیست بگفتند که آن قوم که پار
میرسیدند درین روضه به هم جلوهکنان
همه را خاک بفرسود کنون نوبت ماست
حال شمشادقدان بنگر و نازکبدنان
بلبل این گفت و دگر گفت که می نوش کمال
فصل گلریز و به مطرب بگذار این سخنان