کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

دلا نحفه جان به جانان رسان

نیاز گدا پیش سلطان رسان

زمین بوس موران سر زیر پای

به خاک جناب سلیمان رسان

شنیدم که چشمش مسلمان کش است

مرا پیش آن نامسلمان رسان

از آن زلف دلبند و چاه ذقن

مژده بند و زندان رسان

حدیث سر ما و پای حبیب

چو از سر گرفتی به پایان رسان

از اشک من این ماجرا گوش داد

یکایک به درهای غلطان رسان

از سیلاب مژگان درود کمال

به جیحون خوارزم و باران رسان