ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من
منت خاک درت باز نهد بر سر من
نفروزد شبم از مه که فتد بر در و بام
خانه روشن کن و چون شمع درآ از در من
تیره جانیست دل سوخته بر دیده نشین
که بود دیدهی تر خانه روشنتر من
شربت وصل بده از لب جانبخش مرا
ک ز تب هجر تو بگداخت تن لاغر من
باد بیزن که کسی بر من بیمار زند
از ضعیفی چو مگس باد برد پیکر من
هیچکس گرد من خسته نگردد جز اشک
آه و فریاد ز بر گشتگی اختر من
هر چه جز شرح غمت در قلم آورد کمال
آب چشم آمد و شست از ورق دفتر من