کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶

نیست جز غم بینو خوردن دیگرم

گر دهی سوگند بالله میخورم

من سگ کوی تو آنگه عار ازین

گر از آن کمتر نیم زین کمترم

خاک پایت بر سر من منتی است

باد این منت همیشه بر سرم

بگذرد جان از من آن ساعت که تو

گونی از جان بگذر و من نگذرم

غیرتم گرویده زهی خون حلال

وقت کشتن گر به رویت بنگرم

گریه دردسر همی آرد مرا

از تو گر دردسر خود می برم

جان بیار اینجا سبک گفتی کمال

بس گرانست آن سبک چون آورم