کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

ما را سر آنست که در پای تو افتیم

چون زلف تو بر خاک قدم های تو افتیم

بار تو بر آن خاک ره ای سایه گرانست

برخیز که تا ما همه بر جای تو افتیم

چون سایه که در پای صنوبر فتد از مهر

خواهیم که پیش قد و بالای تو افتیم

در آینه بنمای به ما روی دلارای

چون چشم تو تا مست تماشای تو افتیم

یارب چه خوش است آنکه به خون ریختن ما

فرمان دهی و ما به تقاضای تو افتیم

صد گونه چو گل روی دهد معنی نازک

ما را چو به فکر رخ زیبای تو افتیم

آزاد شود جان کمال از همه اندوه

آن لحظه که با شادی غمهای تو افتیم