گفت یار از غیرِ ما پوشان نظر گفتم: به چشم!
وآنگهی دزدیده در ما مینگر گفتم: به چشم!
گفت: اگر یابی نشان پای ما بر خاک راه
برفشان آنجا به دامنها گهر گفتم: به چشم!
گفت: اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک
هم به مژگانت بروب آن خاکِ در گفتم: به چشم!
گفت: اگر سر در بیابان غمم خواهی نهاد
تشنگان را مژدهای از ما ببر گفتم: به چشم!
گفت: اگر گردد لبت خشک از دم سوزان آه
باز میسازش چو شمع از گریه تر گفتم: به چشم!
گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره میشمر گفتم: به چشم!
گفت: اگر داری خیال دُرِّ وصل ما کمال
قعر این دریا بپیما سربهسر گفتم: به چشم!