شبی که بی رخ آن شمع مه جبین باشم
به ناله همدم و با درد همنشین باشم
مرا که مهر دلفروز در دلست چو صبح
به صادقیست که بی آ. آنشین باشم
گرم مجال بود در حریم حضرت دوست
چرا مقید فردوس و حورعین باشم
ترا که خرمن مشک است گرد ماه چه باک
اگرچه من ز گدایان خوشه چین باشم
کمال عاشق و رندست حالیا ز ازل
زهی سعادت اگر تا ابد چنین باشم