کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶

روز نشاطست و عیش باده بیارید و جام

زآنکه به جان آمدم در غم ناموس و نام

هست مرا آرزو یک دو مراد از جهان

صحبت یاران خوش صحت و شرب مدام

ور نبود هیچ ازین دولت حسن تو باد

عشق تو ما را بس است درد تو ما را تمام

ذوق درونی و درد لازمه عاشقیست

هر که در و این دو نیست عشق برو شد حرام

گرنه بشویم به می سینه پر جوش را

از سر من کی رود این همه سودای خام

دیده بد فرصئی کور بود دایما

عیش کنم لایزال نوش کنم می مدام

پشت و پناه من است سرو قد عالیت

سایه عالیت باد بر سر ما مستدام 

تا به تو وابسته ام کلی و جزوی کار

فارغم از نیک و بد ایمنم از خاص و عام

سعی بسی کرده ام تا به تو ره برده ام

غابت سعی کمال هست همین والسلام