چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان
نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو
چو مه گشت از نظر غایب به رفت از دیده پروینم
گیم پیش کسان خوانی مسگ کو گه گدای در
برد هرکس حسد بر من مکن تعظیم چندینم
لبت را چون نگویم کز دهانت هست نازکتر
که جان بر یک سر موی تو نتوانم که بگزینم
حدیث حسن رخسارت چو گل تا کردهام دفتر
ورق را سرخروییهاست از گفتار رنگینم
مرا گویی کمال آیین عاشق بیدلی باشد
اگر بیدل نِیَم جانا من از عشق تو بیدینم