کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۳

به خالت نسبت مشک ختنا کردم خطا کردم

من این تشبیه بینیت چرا کردم چرا کردم

صبا انداخت در دستم شی زلف چو چوگانش

چه گویم کآن نفس با او چه کردم چه‌ها کردم

چو دیدم قبله روی تو صد ساله نماز خود

به محراب دو ابرویت نضا کردم قضا کردم

رفییت تربیت فرمود یکبارم به دشنامی

من از شادی دوبار او را دعا کردم دعا کردم

دل خود را که از ریش کهن شد نو به نو خسته

به داروخانه دردت دوا کردم دوا کردم

کز تو نگریزم به خون خود خطی و آنگه

دو چشمت را بر این معنی گوا کردم گوا کردم

کمال ار اندکی زآن خط غباری داشت بر خاطر

چو دیدم روی او با او صفا کردم صفا کردم