کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۱

بیوی خویش گردان زنده بازم

همی کش ساعتی دیگر بنازم

به شمع امشب مگر دل همزبانست

که او می سوزد و من میگدازم

سر زلفت مرا عمر دراز ست

خداوندا بده عمر درازم

اگر کردم نظر بازی به رویت

به حمدالله که باری پاکبازم

به چشمم کی پر مرغی که تا باز

بیارد نامه از سوی تو بازم

کمال خسته گفتی چاکر ماست

بدین اقبال دایم سرفرازم