دارم من از جهان غم باری همین و بس
در سر خیال روی نگاری همین و بس
ما از بنان موی میان شکر دهان
بوسی طمع کنیم و کناری همین و بس
سودای هر کسی زر و سیم است و آن ما
سودای بار سیم عذاری همین و بس
بی او به هر چه حکم کند بار می کنیم
صبری نمی کنیم و فراری همین و بس
زینسان که خاک راه شدیم از گذار تو
میکن به خاک راه گذاری همین و بس
لشکر به قصد ملک دل ما چه می کشی
زین سو روانه ساز سواری همین و بس
گر میکنی غبار ز چشم کمال دور
از خاک پا فرست غباری همین و بس