کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

وصل او مانده چرا دولت دنیا طلبید

دولتی را که به از دینی و عقبی طلبد

دوستداران به جز از دوست خواهید ز دوست

که نباشد به ازو هر چه ازو میطلبید

می کنید از سر هستی هوس خاک درش

از پس خاک شدن جنت اعلی طلبید

پیش بالا و لب او خنکیهاست همه

سایه و آب که از کوثر و طوبی طلبید

نوش داروست لبش درد ندارید دریغ

چند شربت ز شفاخانه عیسی طلبید

پسر تربت مجنون چو بسوزید عبیر

شکر و عود ز خال و لب لیلی طلبید

دگر از میکده پرسید خبرهای کمال

تا کی اش بر سر سجاده تقوی طلبید