کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

مرا دلیست که از بار بار میطلبد

بسوز سینه انگار بار می طلبد

مرا دلیست که گر مست باشد و هوشیار

زمست خواه ز هشیار بار می طلبد

بکنج صومعه هوشیار در طلب نه و مست

فتاده بر در خمار یار می طلبد

از طرف بر در و دیوار کعبه اوست مراد

که عاشق از در و دیوار بار می طلبد

نخواست جنت اعلی و حور صاحب طور

زیار طالب دیدار بار می طلبد

به شاخسار طلب عندلیب شب

نشسته با دل بیدار بار می طلبد

همه شب دو کون طالب گلزار جتند و کمال

از بوستان و گلزار بار می طلبد